سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


 به زنان مصر نگاه نکن

که یوسف دیدند

و دستان خود

را بریدند

من اگر تو را نبینم

دستانم

همیشه

زخمی

خواهند بود...





لیلا ::: شنبه 98/4/22::: ساعت 8:29 عصر


    نمی دانم من متفاوت فکر می کنم یا خیل عظیمی مثل من هستند؟ مثلا به نظر من عدالت فرق دارد، اصلا معنای متفاوتی از آنچه که در این دنیا می بینم، دارد. اولین بار که داستان بینوایان را خواندم و بارها که فیلم و کارتونش را دیدم همیشه فکر می کنم خب درست که ژان والژان گرسنه بود و نانی دزدید اما چرا کسی به نانوا توجهی نمی کند، شاید آن نان هم تنها دارایی آن نانوا بود، شاید آن نانوا با آن نان مایحتاج خانه اش را تامین می کرد. دزدیدن از یک پولدار یک چیز است و دزدی از یکی مثل خودت یک چیز دیگر. مثل همین کسانی که کیف قاپ هستند یا گوشی می دزدند، به این فکر نمی کنند که گوشی خریدن در این زمانه خودش برای کسی خیلی ست و نمی شود به این راحتی گوشی خرید، یا مثلا موتور کسی را می دزدند که خودش به موتورش احتیاج دارد، اصلا اگر صاحب موتور پول داشت به جای موتور ماشین می خرید. بیشتر دزدیها از کسانی می شود که دارای وضعیت متوسطی هستند و برای این قشر و با این همه گرانی دزدی برایشان سنگین تمام می شود. دزد احتیاج دارد، اما آن کسی که از او دزدی می شود آیا پولدار است یا وضعیت بهتری از دزد دارد؟ درست مثل داستان بینوایان، در داستان بینوایان عدالت چگونه باید تعریف شود، مردی به خاطر گرسنگی نانی می دزد و نانوایی که شاید خودش به نانش احتیاج دارد. هیچوقت عدالت اجرا نمی شود، در این دنیا هرچقدر هم که سعی کنیم عدالت اجرا شود باز هم نمی شود.

    یا مثال دیگری بزنم، کسی صاحب ماشین خارجی لوکس میلیاردی باشد و بزند یکی را بکشد، دیه یک نفر به نرخ روز 270 میلیون و در ماههای حرام 360 میلیون تومان است(سایت تابناک)، برای صاحب ماشین میلیاردی، میلیون می شود پول توجیبی بچه اش، و قضیه را معکوس در نظر بگیریم کارگری که حقوق مصوبش یک و نیم میلیون است(سایت تابناک) ناخواسته خسارت عمده ای به ماشین لوکس میلیاردی یکی وارد کند، اگر قلب، دو کلیه، ریه، جفت قرینه های چشمانش، کبد و شش و هر عضوی که می شود فروخت را بفروشد باز نمی تواند خسارت چنان ماشینی را تقبل کند. و به اینجای خیالهایم که می رسم دلم درد می گیرد که ارزش و قیمت یک آدم از یک وسیله کمتر است. عدالت این است که ارزش انسان با هیچ چیزی برابری نکند اما عدالت با زندگی این دنیا همخوانی ندارد. عدالت گمشده ی تاریخ است، در طول تاریخ عدالت گمشده ای ست که هر چه آگهی دادند و هر چه دنبالش گشتند نیافتند. افلاطون یکی از هزاران کسی بود که به دنبال عدالت می گشت، او از چهار فضیلت نام می برد که مهمترین آنها عدالت بود. به اینجای خیالهایم که می رسم دلم می خواهد حافظه ی یک ماهی را داشتم تا می توانستم کمی در فراموشی بخوابم.

 




لیلا ::: شنبه 98/4/22::: ساعت 8:21 عصر


یک نگاه مختصر به انسان امروز می اندازیم اگر قوم لوط برای خاطر یک گناه باید مجازات می شد، یا قوم ثمود و ... آنوقت آدمهای امروزی با این همه نوع آوری که در گناه داشته اند چگونه باید مجازات شوند؟ هر روز یک عمل جدید می بینی و می شنوی و کار از تعجب و دهان باز ماندن می گذرد و بعد با خود فکر می کنی این انسان کجا لیاقت داشت که فرشتگان برایش سجده کنند؟

  قران مراحل خلقت انسان را بارها ذکر می کند تا به یاد آدم بیاورد که از هیچ به وجود آمده است. (قطعا ما انسان را از خلاصه‌ای که از گل گرفته شده بود آفریدیم، سپس او را نطفه‌ای در جایگاهی آرام قرار دادیم، آن‌گاه نطفه را خونی بسته کردیم؛ پس خون بسته را گوشتی جویده شده کردیم، سپس گوشت جویده شده را به صورت استخوان‌هایی قرار دادیم. بعد استخوان‌ها را گوشت پوشانیدیم. پس از آن او را آفریده دیگری بی‌سابقه قرار دادیم. مؤمنون: 12ـ14). (ما انسان را از گل خشکیده‌ای، که از گل بدبویی گرفته شده بود، آفریدیم.حجر: 26). ( آیا بر انسان روزگارانی گذشت که چیزی قابل ذکر نبود؟ ما او را از آب نطفه مختلط (بی حس و شعور) خلق کردیم و دارای قوای چشم و گوش گردانیدیم. دهر: 1و2). خداوند فقط یادآوری نمی کند که ادم هیچ نبود و از هیچ به وجود آمد بلکه بارها تذکر می دهد که زندگی دنیا هم هیچ است،(زندگی دنیاچیزی جز بازی و سرگرمی نیست، انعام 32). (این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست؛ و زندگی واقعی سرای آخرت است، اگر می‌دانستند، عنکبوت، 64). اما موضوع به همین جا ختم نمی شود و خدواند تذکر می دهد که بعد از مردن باز هم به هیچ تبدیل می شوید و باز خداست که شما را بعد از مرگتان زنده می کند. (برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد . گفت کیست که این استخوان ها را در حالی که پوسیده است، زنده کند، بگو، آن کسی که آن را نخستین بار آفرید، بار دیگر آن را (پس از مردن) زنده می کند، او به (اسرار) هر مخلوقی داناست. یس، 79-77). اما با این همه گفتن و با این همه شنیدن رسیده ایم به انسان امروزی و آیا حق نمی دهیم به فرشتگان که اعتراص می کردند چرا انسانی را خلق می کنی که در زمین فساد و خونریزی می کند(بقره، 30) و مسلما این انسان لایق سجده نبود و حتی لایق اینکه اشرف مخلوقات باشد.

   پس سجده به انسان شامل همه ی انسانها نبود و شاید سجده به انسانهایی بود که از فرشتگان بالاتر بودند و در نسل آدم قرار داشتند. این یک جواب است اما جور دیگری هم می شود نگاه کرد، شاید سجده به آدم یک امتحان بود برای خود فرشتگان که سره از ناسره، که خالص از ناخالص جدا شود، وقتی عشق به خدا در میان باشد چه اهمیتی دارد که او چه فرمانی می دهد پیشانی ست که باید به سجده بیفتد، زانو ست که باید خم شود، سر به خاک افتد و این رمز عاشقی ست، عاشق اگر اطاعت نکند، عاشق اگر به خاک نیفتد، دیگر عاشق نیست. سر به تن داشته باشی و از عشق بگویی عشق می شود ادعا. مگر ابراهیم نبود که برای خوابی دلش را، وجودش را، به قربانگاه برد. شاید آدم بهانه بود، شاید سجده بهانه بود خدا می خواست فرشتگان و مقربان درگاهش خود را بشناسند و عیار عشق خویش را بسنجند.

   عشق گاهی لقلقه ی زبان می شود، فاصله ی عشق از ادعا تا عمل از زمین است تا آسمان، ما انسانهای امروزی که حتی عشق زمینی هم برایمان ملعبه است و به قولی امروز عاشقیم و فردا فارغ و هر روز در پی عشقی تازه و رنگی نو هستیم و بیشتر هوس را می شناسیم تا عشق معنی سر دادن، معنی سجده کردن، به خاک افتادن را نمی دانیم. گاهی به نظر می رسد داستانی از قران شنیده ایم که فرشتگان به آدم سجده کردند و مغرور شده ایم ما اشرف مخلوقاتیم، اما نه مسلما فرشتگان به هر آدمی سجده نمی کنند و هر آدمی لایق سجده نیست. آدمی که برای خدا به سجده نیفتد کجا لایق است که فرشته ای برایش به سجده بیفتد؟

 




لیلا ::: شنبه 98/4/22::: ساعت 1:1 عصر


دل من

همیشه

با تو

بوده و هست

این را

در طول زندگی

 از رود

آموخته ام

که باید

دل

به دریا

سپرد

 




لیلا ::: جمعه 98/4/21::: ساعت 11:49 عصر


حال تو

حال ماهیگیر

مانده در

دریای طوفانی

ساحلی دور

تشنگی و آب شور

پارویی که نیست

چراغی بی نور

 حال من

حال ماهی در تور

گریه ی ماهی را 

چه کسی دیده است؟

حال تو

حال ماهیگیر

حال من

حال ماهی

چه دنیایی ست

دنیای ماهیگیر و ماهی...

 


 



لیلا ::: جمعه 98/4/21::: ساعت 9:5 عصر


راست می گویند

آرزو که عیب نیست

ای کاش

یک امشبی

حافظه ی

ماهی را داشتم

تا آسوده از

جدال

عقل و دلم

کمی می خوابیدم

 




لیلا ::: پنج شنبه 98/4/20::: ساعت 11:17 عصر


نگین
به تنهایی
نمی تواند
انگشتر شکسته
را نگه دارد
اشک
به تنهایی
نمی تواند
دل شکسته
را نگه دارد

 

 



لیلا ::: پنج شنبه 98/4/20::: ساعت 8:48 عصر


در قفس تنگ فلک بودنم اجباری ست

شب اشک پنهان ریختنم اجباری ست

جبر فلک کرد مرا در قفس تنگ فلک

خلاصی از قفس خواستنم اجباری ست

سعی من در فرار از سرنوشت این فلک

سعی فلک در بستن بال و پرم اجباری ست

پرواز در آُسمان خواستنم اجباری ست

اما کار فلک با همه و با منم اجباری ست

 

 

 



لیلا ::: پنج شنبه 98/4/20::: ساعت 12:47 عصر


   شاید انتظار چند حرف به هم چسبیده از تعدادی حروف ساده باشد، شاید انتظار کلمه باشد یک کلمه ی ساده و فقط و فقط یک واژه باشد. اما حقیقت این نیست، انتظار حرف نیست، کلمه نیست، واژه نیست، انتظار بیش از اینهاست. گاهی انتظار شیرین است آن هنگام که پدری پشت اتاق عمل منتظر تولد کودکش ایستاده است، انتظار رویایی است آنگاه که عاشقی در کوچه های خیس خورده از باران بر دیواری تکیه داده است، گاهی انتظار یک لبخند است که ببینی او می خندد و تمام وجودت از خنده ی او شاد شود. اما انتظار همین نیست، انتظار گاهی تلخ است وقتی که بیماری آخرین برگهای درخت عمرش را می شمارد.

   اما انتظار درد هم است وقتی که بی انتهاست و گویی پایانی برای آن نیست. گاهی انتظار مانند چاه عمیقی است که پر نمی شود، نگاهی است به دور دستها که نزدیک نمی شود. گاهی انتظار سخت است، مثل شمردن قطره های باران است که نم نم می بارد و تو را از شمردن قطره ها عاجز می کند، مثل گذشتن آب است از رود که فقط می توانی گذشتنش را به تماشا بنشینی. گاهی انتظار رنج است وقتی که پایانی برای آن نمی شود تصور کرد، زمان می گذرد، غبار بر گذر ثانیه ها می نشیند، ساعتها روزها می شوند و روزها به سالها مبدل می شوند و تو فقط انتظار می کشی، گاهی آرزو می کنی که عقربه های زمان بایستند و دیگر صدای عبورشان را نشنوی، آرزو می کنی زمان بایستد چون دلت از انتظار گرفته است. سرنوشت عجیبی است انتظار کشیدن. انتظار ابتدایش درد است و انتهایش عادت، خو می گیری به انتظار کشیدن. انتظار پشت انتظار گویی هیچ نیستی جز انتظار. انتظار نگاهها را بیناتر، گوشها را شنواتر، دل ها را دلتنگ تر می کند. گویی سراپا گوش می شوی، چشم می شوی اما انتظار دلتنگی عجیبی دارد، از انتظار باید خسته شوی، نامید شوی و دلت فراموش کند واژه ی انتظار را، اما چنین نیست انتظار هر چه بیشتر باشد، دلتنگیهای دلت عمیقتر می شود. انتظار پس از انتظاری دیگر مثل راهی است که انتهایی ندارد، مثل رودی است که به دریایی نمی ریزد، مثل دریایی است که خشکی برای آن متصور نیست.

    سخت تر از طلوع انتظار غروب انتظار است، وقتی که انتظار به پایان نرسیده است. انتظار حرف نیست، انتظار واژه نیست، انتظار معنای همه ی حرفهاست، انتظار معنای همه ی واژه هاست، همه چیز انتظار است، همه چیز خلاصه در انتظار است، انتظار انتظار است... .

 




لیلا ::: پنج شنبه 98/4/20::: ساعت 12:19 عصر


   مدتها بود که می دانست اما انکار می کرد. نه آنکه او نخواهد اما دلش می خواست که رفتنش را انکار کند، درست مثل وقتی که عاشق شدنش را انکار می کرد. گاهی پذیرفتن سخت است، اما سخت تر از پذیرفتن گفتن است. گاهی نمی شود گفت، نه آنکه گوشی نباشد که بشنود، نه، گاهی گفتن سخت است. بعضی حرفها را می شود گفت، بعضی ها حرفها را می شود فهمید اما بعضی حرفها هم گفتنش سخت است هم شنیدنش. هر چقدر هم با کسی صمیمی باشی، هر چقدر هم با کسی راحت باشی باز هم بعضی حرفها خاصند.

  دیگر جایی برای انکار نمانده بود، حقیقت مقابل چشمانش ایستاده بود. اشک از چشمانش سرازیر می شد. تا وقتی انکار می کرد، انکار بغضی بود در گلویش، اما همان لحظه که پذیرفته بود اشک امانش نمی داد. او که دنبال چاره نبود دیگر کار از کار شده بود. او فقط می خواست حرف بزند. می خواست با کسی درد دل کند اما به چه کسی می توانست بگوید؟ او که از اول همه چیز را پنهان کرده بود حالا که دیگر به آخر ماجرا رسیده بود به چه کسی می توانست بگوید؟ انگار این درد را فقط برای قامت او دوخته بودند. بیشتر از حقیقت، حماقت دلش را می سوزاند. چرا دلش سریده بود که حالا تکه های شکسته ی دلش را با تکه های خرد شده ی غرورش بخواهد جمع کند؟ اگر دلش را میان دستانش محکم گرفته بود... اگر جلوی چشمانش را همان لحظه ی اول گرفته بود... اگر به احساسش پا نداده بود... اگر خیال نبافته بود... اگر رویا ندیده بود... اگر... می توانست برای تمام عمرش اگرها را بشمارد، اما مگر اگرها درمان دردش می شدند؟

   چشمانش در تنهایی سردش چرخید تا در نگاه آشنایی خشکید. او با چهره ای از جنس دردش و نگاهی از جنس تنهاییش به او زل زده بود، او از توی آیینه نگاهش می کرد. سکوت لبانش را شکست. می دانست که او می داند اما می گفت تا سبک شود، شاید به سبکی یک پر. شبنم اشک در گل چشمانش نشست. و گفت از گفتنیها و نگفتنیها. و گفت حجم تنهاییش را و درد سینه اش را و گفت عشق روز اول و شکست روز آخرش را.

   بغضش ترکید، باران اشک گونه های تکیده و پژمرده اش را تر کرد، چشمانش بارید تا زمانی که آسمان ابری دلش آرام گرفت. به خودش که آمد شب چادر گلدارش را به آسمان کشیده بود. او لبخند زد نگاه آشنای آیینه هم به او خندید. شاید حجم درد سینه اش کم نشده بود اما او حرف زده بود، او از دردش با یکی گفته بود، بدون آنکه نگران شماتت کسی باشد، بدون آنکه کسی سرزنشش کرده باشد. او دیگر سبک شده بود، سبک مثل پر.

 




لیلا ::: چهارشنبه 98/4/19::: ساعت 11:23 عصر

<      1   2   3   4   5   >>   >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 66
بازدید دیروز: 174
کل بازدید :345662
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<