سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


     وقتی از اخلاق، زندگی بر اساس اخلاق، خوبی و بدی حرف می زنی گویی کاه کهنه را باد می دهی و انگار نخهای پوسیده ای را می بافی. گویی این حرفها دیگر قدیمی شده اند اما حقیقت این است که هر چقدر بگوییم این حرفها کهنه شده اند باز هم ما انسانیم و ناگزیر از داشتن زندگی اجتماعی و در این اجتماع رفتار ما، خوب و بد ما هویت ما را تشکیل می دهد. اخلاق درختی بی­ ریشه و خودرو نیست. از کلمه­ ی اخلاق نباید اینگونه به نظر برسد که درباره­ خوبی و بدی یا نصیحت و اندرز به کار می رود بلکه اخلاق امروزه به صورت یک علم مطرح می­ شود.  اخلاق جزئی از زندگی انسان است، چون انسان همواره با امور مربوط به عمل در زندگی خود مواجه بوده است. انسان در هر لحظه از لحظات زندگی باید انتخاب کند و عمل نماید. موضوعِ اخلاق رفتار انسان است.

    اما باید گفت آدمی نمی­ تواند در بین انتخاب درست و نادرست یا خیر و شر تفاوتی قائل نشود. انتخاب نادرست هرچند برخلاف قوانین یا عرف جامعه صورت بگیرد باز هم در قلمرو اخلاق خواهد بود و یا انتخاب درست می­ تواند با مواضع جامعه و عرف تفاوت داشته باشد.

   صحبت از اخلاق مختص انسان است چون انسان خودآگاه است، انسان تنها موجودی است که آگاهانه رفتار می کند، آگاهانه انتخاب می کند و آگاهانه عمل می نماید و شاید برای همین باشد که انسان مسئول رفتار خویش و مسئول انتخاب خود است و از سوی دیگر این خودآگاهی می تواند نشانه ای برای معاد هم باشد. وقتی آگاهانه انتخاب می کنیم پس باید جوابگوی انتخاب خود نیز باشیم. حال چه این انتخاب درست باشد و چه نادرست. آدمی می­ تواند بر رفتار خود مسلط شود و صاحب اختیار و اراده­ ی آزاد است. اما جالب توجه است که انسان هم بحث اخلاق را مطرح می ­کند و هم به آداب اخلاقیعمل می ­کند و هم خود موضوع آن می­ شود.

    انسان ناگزیر از زندگی اجتماعی است. زندگی انسان در بیرون از جامعه ممکن نیست، انسان نمی­ تواند برای تمام عمر گوشه­ ی عزلت اختیار کند. اما برای زندگی اجتماعی باید قوانینی نگاشته شود تا همگان براساس آن عمل نمایند و از عمل برطبق امیال خود بپرهیزند. این قوانین گاه در قالب یک دین و گاهی در قالب یک برنامه­ ی حکومتی و نیز زمانی بر اساس یک نظام اخلاقی نگاشته می­ شود. اما انسان در درون خود نیز یک حاکم اجرایی دارد به نام وجدان که می­ تواند نیک و بد اعمال و نیّات انسان را به او نشان دهد.  

  اخلاق گاه به عنوان الگوی کلی یا روش زندگی نام برده می شود، گاه مجموعه قواعد رفتار یا دستورالعمل ­های اخلاقی است.اخلاق راهنمای زندگی انسان است. زندگی شاید مختص انسان نباشد و تمام جانداران از آن بهره­ مند باشند، اما زندگی اخلاقی داشتن مختص انسان است. ارسطو می­ نویسد: (بهترین مردمان آن کسی است که خود همه چیز را می داند. کسی نیک است که پند نیک را می پذیرد و آن که نه خود نیک است و نه نصیحت می شنود انسان بی فایده ­ای است)(ارسطو)

 




لیلا ::: دوشنبه 98/5/14::: ساعت 12:51 عصر


   بی خوابی به سرم زده است، من و آسمان و ابر و گریه امشبی را همدمیم. داشته هایم را می شمارم. من قلب دارم، اما نه ندارم. قلبم را مدتهاست که به تو فروخته ام، هرچند نمی دانم که آیا تو قلبم را خریده ای یا نه؟ حساب می کنم ارزان فروخته ام؟ نه، تو اگر خریدارش باشی بخشیدنش هم می ارزد.

   دو چشم دارم. هر چند که همیشه از فراق تو گریان است. اما نه ندارم. مگر نه آنکه چشم برای دیدن است؟ چشمهایم به جز تو چیزی دیگری نمی بیند. تو هم که نیستی، پس چیزی برای دیدن نیست و چشمی که نبیند، چشم نیست.

  دو گوش دارم. اما نه ندارم، گوش برای شنیدن است، گوشی که نشنود که گوش نیست. گوشهایم به نوای دلنشین تو عادت دارند. حال که نیستی گوشهایم بس که صدایت را نشنیدند زنگ زده اند.

    دیگر چه دارم؟ دهانی که با تو سخت می گفت و از وقتی که رفته ای روزه ی سکوت گرفته است. دستی که دستهای تو را می گرفت و اکنون خالی است. پاهای که با تو قدم می زد. دیگر دست و پایم به درد نمی خورند. دستهایم زیر چانه، پاهایم آویزان از پنجره، ما همدم پنجره ایم. انگار این پنجره جای تو را کنار من گرفته است.

   می بینی چقدر خالیم؟ با تو بودم همه بودم، تو که رفتی همه هیچم، همه پوچم. تو چقدر گران بودی که بودنت بودنم بود و من چقدر بی تو ارزانم.

 




لیلا ::: دوشنبه 98/5/14::: ساعت 12:18 صبح


قطره قطره سوختن را

شمع می فهمد

لحظه لحظه انتظار را یعقوب

 




لیلا ::: یکشنبه 98/5/13::: ساعت 11:56 عصر


حرفی بزن

دادی بزن

بگو نفرت

 بگو بیزاری از من

اما سکوت هرگز

سکوت کشنده است

حرفی بزن

دادی بزن

بهانه بیاور

بهانه بتراش

ایراد بگیر از من

اما سکوت هرگز

سکوت کشنده است

حرفی بزن

دادی بزن

بگو رفتن

بگو نمی خواهی مرا

اما سکوت هرگز

سکوت کشنده است...

 




لیلا ::: یکشنبه 98/5/13::: ساعت 11:41 عصر


     یک چیزهایی اصل هستند و یا می شود گفت ریشه اند، یا همان چیزی که در فلسفه می گوییم جوهرند مثل انسانیت، اخلاق و ... و یک چیزهایی فرع هستند و یا همان که در فلسفه می گوییم عرض مثل ثروت، قدرت، موقعیت اجتماعی و ... . همیشه اصل ها، ریشه ها بوده اند و هستند اما زمانی بوده که این اصل ها پررنگ بوده اند و اکنون کمرنگ شده اند. اما فرعها، عرضها زمانی بوده که نبوده اند، از یک جایی و یک زمانی پیدا شده اند و رشد کرده اند، شاید زمانی آن دورها کمرنگ بوده اند و هر چه زمان گذشته پررنگتر شده اند و شاید زمانی برسد که عرض جای جوهر را بگیرد، فرع جانشین اصل شود. نمی دانم از کی و کجا جای ریشه ها و اصل ها و جوهر را فرع و عرض گرفت؟ گمان نمی کنم از زمان آدم و حوا اینگونه باشد؟ یعنی فکر کنید آدم و حوا می خواستند زمین را قسمت کنند آدم قسمت خوب زمین را برمی داشت و قسمتهای خشک و بیابان زمین را می داد به حوا.
این پدیده وارونگی از یک جایی شروع شد و در روزگار ما به اوج خود رسیده است اما اینجا آخرش نیست برای هر چیز نهایتی است و این وارونگی هنوز به نهایت خودش نرسیده است. وقتی فکر می کنم دلم به حال آدمهایی می سوزد که در نهایت این وارونگی زندگی می کنند. همه چیز وارونه شده است از نگاه آدمها تا طرز تفکر انسانها، از دنیای آدمها تا باورهای انسانها، همه تغییر کرده است. این وارونگی دنیای انسانها فقط انسان و انسانیتش را نشانه رفته است.
     حتی نگاه عمیق هم نمی خواهد، نگاهی گذرا و سطحی هم این تغییر را نشان می دهد. در دنیای آدمها هر چیزی که عمری از آن گذشته باشد دارای ارزش و اعتبار می شود. خانه که قدیمی باشد، می شود میراث فرهنگی، بشقاب و قاشق و وسایل دیگر قدیمیشان می شود عتیقه، حتی درخت هم که سن و سالی داشته باشد می شود میراث طبیعی. در شهر ما درختی هست در یک از محله های قدیمی، خواستند محله را بازسازی کنند جوری خراب کردند و دوباره ساختند که به درخت آسیب نرسد و درخت وسط کوچه مانده است. اما در دنیای آدمها انگار پیری ارزشی ندارد، گویی پیری آفت است همه از آن می گریزند. انگار کسی دلش نمی خواهد پیر شود، همه به فکر جوان ماندن هستند. زنها بوتاکس می کنند، ژل تزریق می کنند، گونه می کارند و مردها مو می کارند، پوست می کشند و موهایشان را رنگ می کنند و ... . انگار مسابقه ی جوان ماندن راه افتاده است و همه در تکاپویند برای جوان ماندن. زمانی پیری ارزش بود، پیران ارزشمند بودند و اکنون همه می خواهند جوان بمانند و قیمتی که برای جوان ماندن پرداخت می کنند مهم نیست و این همان پدیده وارونگی است. دوستی دخترها و پسرها و اقسام و انواعش شده است مظهر تمدن و اگر غیر این بیندیشی می شوی امل و قدیمی که فکرت بسته است و نجابت و پاکدامنی افکاری پوسیده محسوب می شود، این هم پدیده وارونگی است. سیگار کشیدن شده است نشانه روشنفکری و ... . دنیایی ما آدمها دنیای وارونگی است.
     در وارونگی کسی به ریشه ها توجهی ندارد، اصل جایش را به فرع داده است، عرض جای جوهر را گرفته است. پول و شهرت، موقعیت اجتماعی و ... چیزهایی که نبودند و به وجود آمدند جای انسانیت را، جای اخلاق را گرفته اند. اکنون دیگر درست زندگی کردن هنر نیست، اگر بتوانی جیب های مردم را خالی کنی و جیب های خودت را پر کنی هنر کرده ای و برای همین است که دزدها دیگر مردان سبیل از بناگوش در رفته نیستند، بلکه کت و شلوار پوشهای تحصیلکرده ای هستند که به جیب هم قانع نیستند و بانک خالی می کنند و می روند. و این گفته ها مشتی از خروار است و اگر نگاهی گذرا به اطرافمان داشته باشیم هزار هزار از این وارونگی ها را می بینیم. آری دنیای ما دنیای وارونگی است و ما وارونه زندگی می کنیم... .

 




لیلا ::: یکشنبه 98/5/13::: ساعت 8:55 عصر


کاش می دانستی

من همان شمعم

که در فراقت سوختم

سوختن داریم تا سوختن

همه چیز یکهو می سوزد

و زبانه می کشد

شمع قطره قطره می سوزد

یکهو سوختن و

تمام شدن کجا و

قطره قطره سوختن کجا؟

ببین ندیدنت با من چه کرد

که مثل شمع در فراقت

قطره قطره سوختم

 و تمام شدم...

 

 



لیلا ::: یکشنبه 98/5/13::: ساعت 8:52 عصر


همیشه نسیم بودی که می گذشتی
و خنکای حضورت باغ قلبم را تازه و شاداب می کرد.
کاش می دانستم
چه شد که طوفان شدی
و از باغ قلبم گذشتی و گلهایش را شکستی

 




لیلا ::: یکشنبه 98/5/13::: ساعت 8:45 عصر


تا از تو حرف می زنم

چشمانم بغض می کنند

چه کسی گفت که

تو لیلا باشی

رفتی جای آب

پشت سرت اشک ریختم

اشک هم به روشنایی آب است

جاده ها در شعر های عاشقانه نبودند

جاده ها پیش از این در قصه ها جایی نداشتند

اما چه کسی باور می کند

جاده تو را از من گرفت

از جاده بیزارم

من جاده را خط می کشم

اما تو باز هم برنمی گردی...

 




لیلا ::: شنبه 98/5/12::: ساعت 11:56 عصر


    می دانی، گفته بودم فراموش کرده ای. گفته بودم تو مخاطب خاص زندگی من هستی. هر کسی مخاطب خاصی در زندگی دارد و یا جایی مخاطبی خاص داشته و روزی در روزگار جا گذاشته است. آری، تو هم مخاطب خاص من بودی و روزی در روزگار مرا جا گذاشتی و گذشتی. تو، مخاطب خاص من، پر رنگترین خاطره ی زندگیم بودی، بیشترین حضور بودی، شاید حضورت کم بود اما همان کم هم عمیق بود. یادهایت، یادگارهایت، لحظه لحظه ی حضورت شیرین بود.
   تو، مخاطب خاص من، بی شباهت به باران پاییزی نبودی، نم نم آمدی، آرام آمدی و مرا را بردی به هوایی که دل کندن از آن سخت بود. اما تو، مخاطب خاص من، می دانی نبودنت هم عمیق بود درست مثل خاطره ی بودنت، نبودنت زخم بود، زهر بود، تلخ بود. دلتنگی هایت هم شدید بود.
   با تو نیازی به حرف زدن نبود چشمها کار زبان را می کرد، می دانی که زبان نگاه صادقانه تر است. در زندگی چند ده ساله ام خیلی ها آمدند و خیلی ها رفتند اما تو، مخاطب خاص من، خیلی ها نبودی، یکی بودی که همیشه بودی حتی اگر نبودی.
   اگر همه ی دنیا فراموش شود تو هرگز فراموش نمی شوی، تو در عمیقترین قسمت وجودم ریشه داری. دلم به هر بهانه ای یاد تو می کند، اگر قلم به دست بگیرم، خاطره ها را مرور کنم، تو اولین خاطره ای. تو، مخاطب خاص من، فقط برای منی، برای من حرف زدن از تو برای دیگری سخت است، تو تنها برای من هستی و انگار باید همیشه برای من بمانی. خاطره ی تو خاطره ای است برای من و انگار نباید کسی در این خاطره شریک باشد. مو به مو حرفهایت یادم هست، در ضمیر ناخودآگاهم هست اما فقط برای من است، یعنی نمی شود که از تو با کسی حرف بزنم، تو رازی هستی که فقط به من تعلق دارد.
   حضورت آرامش است، اما خیالت هم آرامش است، خود و خاطره ات آرامش ابدی وجود من هستی. تو، مخاطب خاص من، برای من مثل دریا و ساحل هستی، نمی توان دریا را از ساحل گرفت، دریا که نباشد ساحل به تنهایی معنی ندارد، دریایی که خشکیده باشد ساحل غیر خاک شور هیچ نیست. تو، مخاطب خاص من، نگاهت خاص بود، کلامت خاص بود، حرفهایت، سکوتت، نفسهایت و حتی خاطره هایت هم خاص بود. آری تو، مخاطب خاص من، خاص بودی.



لیلا ::: شنبه 98/5/12::: ساعت 11:27 عصر


به دیدن من

که می آیی

چترت را هم

با خودت بیاور

حتی اگر هوا

آفتابی باشد

نمی دانی

تو از همان روز

که رفتی

هوای چشمهای من

همیشه

بارانی ست...

 



لیلا ::: شنبه 98/5/12::: ساعت 8:28 عصر

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 71
بازدید دیروز: 122
کل بازدید :346223
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<