تو
در بالکن
همنوا با نسیم
به تماشای
پرواز پرندگان
ایستاده ای
من پشت
پنجره هایی که
سالهاست
بسته است
در آرزوی
دیدن پرواز
پرندگان
نشسته ام...
لذت از آن کلمه هایی است که در همه ی فرهنگها و در همه ی زمانها کاربرد بسیاری داشته است و درباره ی آن دیدگاههای متفاوتی بیان شده است. لذت، علت عمده فعالیتهای بشر است. لذت را حالات ذهنی تعریف کرده اند که انسانها به عنوان چیزی مثبت و یا باارزش تجربه می کنند. تجربه ی لذت تجربه ای ذهنی است و این تجربه از فردی به فرد دیگر متفاوت است. آدمی برای رسیدن به مطلوب خویش تن به هر کاری می دهد و اگر تعریفی درست از مطلوب خود نداشته باشد مممکن است خویشتن را به هلاکت اندازد. گاهی ممکن است چیزی خوب و خیر باشد اما ما از آن بیزار باشیم و به عکس گاهی ممکن است چیزی زشت و نادرست باشد اما ما آن را دوست داشته باشیم و درست در همین جاست که جدال با خود آغاز می شود.
لذت گرایی یکی از مباحثی است که بسیار مورد توجه نظریه پردازان و فیلسوفان بوده است. البته به نظر بنتام میان لذتهای روحی و لذتهای جسمی تفاوت وجود دارد( تاریخ فلسفه اخلاق). همه ی مکاتب لذتگرا معتقد هستند که سعادت چیزی جز لذت و برخورداری هر چه بیشتر از لذت نیست(همان). پس لذت منجر به سعادت می شود، اما تفاوت تعریف سعادت منجر به تعریف لذت می شود. هر فردی بسته به اینکه سعادت را چگونه تلقی کند لذت را نیز همسو با سعادت تلقی خواهد کرد.
لذت ترانه ی آزادی است اما آزادی نیست. شکفتن خواهشهای شماست اما میوه ی آنها نیست. ژرفایی است که بلندا را فرا می خواند اما خود نه ژرف است و نه بلند. در قفس مانده ایست که به پرواز در می آید، اما فضای فروبسته نیست. آری به راستی ترانه ی آزادی است و من آرزو می کنم شما آن را از دل بسرایید اما نمی خواهم که در این سرایش، دل خود را ببازید. برخی از جوانان شما لذت را چنان می جوییند که گوئی همه چیز لذت است و برخی از پیران شما لذت را با تاسف یاد می کنند همچون خطایی که در مستی از آنها سر زده باشد.(پیامبر و دیوانه، جبران خلیل جبران). لذت باعث حرکت است اما هدف حرکت نیست. افراط و تفریط در لذت هر دو باعث نابودی آدمی است. نقل می کنند که آشوربانیپال وصیت کرد بر سنگ قبرش بنویسند: آنچه از زندگی به دست آوردم لذتی است که از خوردن و معاشقه بردم و ارسطو در جواب او گفته بود اگر زندگی همین باشد پس خران و گاوان از تو خوشبخت تر بوده اند.
و اگر هدف از آفرینش انسان این بود که بیشترین حجم غذا را بخورد، نهنگ قبلا برای این منظور آفریده شده بود و اگر هدف این بود که انسان موجودی باشد که زاد و ولد بسیار داشته باشد موش پیش از انسان خلق شده بود(لطفا گوسفند نباشید). و عجب از کسانی است که چنان پندارند که لذت منحصر است در لذتهای جسمانی و غایت زندگی را در رسیدن به لذت خوردن و نوشیدن و ازدواج و امثال اینها می دانند و نهایت سعادت را در رسیدن به این لذتها گمان می کنند(ملا احمد نراقی، معراج السعاده).
نکته ی دیگر این است که لذت امری تشکیکی و دارای مراتب مختلفی است که با توجه به شدت و ضعف نیروی ادراکی و مطلوبیت یک چیز و همچنین ارزش ذاتی که یک چیز برای انسان دارد متفاوت است.
سه نوع دیدگاه در مورد لذت می توان مطرح کرد: 1) لذت و خوشی مطلق، به نظر افلاطون، این زندگی حلزون است. این دیدگاه به زندگی و هدف از زندگی و نوع نگاه به انسان و سرنوشتش نگاهی کاملا مادی گرایانه دارد. زندگی همین جهانی است و غایت زندگی لذت است. مادی گرایان زندگی انسان را محدود به این جهان و انسان را صرفا این جسم می دانند.
2) عده ای دیگر لذات مادی را یکسره انکار کرده و زندگی را لذت غیرمادی و روحانی می دانند. کلبیان از جمله کسانی بودند که زندگی چون یک سگ داشتند. به نظر آنها جسم انسان فاقد هرگونه ارزشی است و به همین دلیل به نیازهای جسمانی خود کمترین توجه را داشتند.
3) زندگی باید لذت توام با دانایی و عقلانیت باشد. لذت باید انسان را به سعادت برساند و سعادت یعنی تکامل روحی که با سلامت جسم قرین است.
اسلام به هیچ وجه لذت خواهی را نفی نمی کند. آنچه در اسلام اصالت دارد و محور است تنها خداوند است و همه ی نعمتهای مادی و معنوی در اختیار انسان قرار گرفته است تا ابزاری برای حرکت آدمی به سوی این محور باشد. (قران کریم نه تنها وجود گرایش انسان به لذت را انکار نمی کند بلکه یک سلسله از تعالیم خود را بر اساس این میل طبیعی مبتنی می سازد و قران به انسان می گوید اگر در زندگی راه الهی را پیمایید به سعادت و لذت جاودان می رسید)(اخلاق در قران).
هر انسانی با توجه به تعریف خود از زندگی و سعادت لذت را نیز تعریف می کند، اگر غایت آدمی همین زندگی چند روز این دنیا باشد، آدمی نهایت سعی و تلاش خود را خواهد کرد که از همه ی لذتهای مادی دنیا بیشترین بهره برداری را کند، اما اگر غایت آدمی خدایی باشد همه ی لذتهای دنیا رنگ الهی به خود می گیرند. اما از سوی دیگر لذتهای روحی قابل قیاس با لذتهای جسمی نیست. مگر آدمی چند دست لباس می تواند بپوشد؟ چقدر می تواند بخورد؟ تا چه حد به نیازهای شهوانیش می تواند بال و پر دهد؟ برای این لذتها انتهایی است. جسم انسان با گذشت زمان دچار فرسودگی می شود و آن روز انسان می فهمد که خور و خواب و خشم و شهوت برای چند روزی بیشتر نبوده است. اما لذتهای روحی به انسان آرامش می بخشد و وجود انسان را تسکین می دهد. لذت خوردن کجا و لذت محبت و دوست داشتن کجا؟ کلام آخر اینکه ما همان هستیم که خود خود را تعریف می کنیم.
سر چهارراه
پشت چراغ
ایستاده ام هنوز...
چراغی که سبز شد
و تو رفتی
و چراغ سبزی که خاموش شد...
چه چراغهایی که سبز شدند
که خاموش شدند
و من هنوز
سر چهار راه
پشت چراغ
به انتظار تو
ایستاده ام...
رنگ پیراهن یوسف
دردهایش را
فریاد می زد
چه خوب!!
که چشمان یعقوب نمی دید...
دلتنگم
با بغض
در کوچه های خیس
همراه آسمان
می بارم...
تقصیر جاده نیست
هیچ راهی
تو را به من نمی رساند
وقتی تو خود
به دل جاده زده ای...
و من
گریستم
چقدر
این پاییز
شبیه
من است...
باران شرمساری از آسمان چشمانم بر دشت گونه هایم می بارد.
نگاهم چون نگاه داغدار لاله به سوی تو می نگرد.
دلم اسیر قفس اما شوق پرواز دارد.
آخ ... خدایا من بسیار شرمسارم.
همه برای تو به سجده در آمده اند
و من از چه روی و با چه رویی به روی پا ایستاده ام؟
مگر می شود در حضورت تو ایستاد؟
در حضور تو فقط سجده باید کرد.
(هر که در آسمانها و زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم برای او سجده می کنند، حج 18).
دلم کمی
بهانه می خواهد
تا باز
آمدنت را
به انتظار بنشینم....
یک دنیا پر از حسرت
یک دنیا پر از نبودن هایت
تو را در آسمان
تو را در دریا
تو را آن دورها
می بینم
این منم اکنون
یک آسمان تنهایی
یک دریا دلتنگی
یک جاده انتظار
و یک دنیا حسرت...