سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


   شاید انتظار چند حرف به هم چسبیده از تعدادی حروف ساده باشد، شاید انتظار کلمه باشد یک کلمه ی ساده و فقط و فقط یک واژه باشد. اما حقیقت این نیست، انتظار حرف نیست، کلمه نیست، واژه نیست، انتظار بیش از اینهاست. گاهی انتظار شیرین است آن هنگام که پدری پشت اتاق عمل منتظر تولد کودکش ایستاده است، انتظار رویایی است آنگاه که عاشقی در کوچه های خیس خورده از باران بر دیواری تکیه داده است، گاهی انتظار یک لبخند است که ببینی او می خندد و تمام وجودت از خنده ی او شاد شود. اما انتظار همین نیست، انتظار گاهی تلخ است وقتی که بیماری آخرین برگهای درخت عمرش را می شمارد.

   اما انتظار درد هم است وقتی که بی انتهاست و گویی پایانی برای آن نیست. گاهی انتظار مانند چاه عمیقی است که پر نمی شود، نگاهی است به دور دستها که نزدیک نمی شود. گاهی انتظار سخت است، مثل شمردن قطره های باران است که نم نم می بارد و تو را از شمردن قطره ها عاجز می کند، مثل گذشتن آب است از رود که فقط می توانی گذشتنش را به تماشا بنشینی. گاهی انتظار رنج است وقتی که پایانی برای آن نمی شود تصور کرد، زمان می گذرد، غبار بر گذر ثانیه ها می نشیند، ساعتها روزها می شوند و روزها به سالها مبدل می شوند و تو فقط انتظار می کشی، گاهی آرزو می کنی که عقربه های زمان بایستند و دیگر صدای عبورشان را نشنوی، آرزو می کنی زمان بایستد چون دلت از انتظار گرفته است. سرنوشت عجیبی است انتظار کشیدن. انتظار ابتدایش درد است و انتهایش عادت، خو می گیری به انتظار کشیدن. انتظار پشت انتظار گویی هیچ نیستی جز انتظار. انتظار نگاهها را بیناتر، گوشها را شنواتر، دل ها را دلتنگ تر می کند. گویی سراپا گوش می شوی، چشم می شوی اما انتظار دلتنگی عجیبی دارد، از انتظار باید خسته شوی، نامید شوی و دلت فراموش کند واژه ی انتظار را، اما چنین نیست انتظار هر چه بیشتر باشد، دلتنگیهای دلت عمیقتر می شود. انتظار پس از انتظاری دیگر مثل راهی است که انتهایی ندارد، مثل رودی است که به دریایی نمی ریزد، مثل دریایی است که خشکی برای آن متصور نیست.

    سخت تر از طلوع انتظار غروب انتظار است، وقتی که انتظار به پایان نرسیده است. انتظار حرف نیست، انتظار واژه نیست، انتظار معنای همه ی حرفهاست، انتظار معنای همه ی واژه هاست، همه چیز انتظار است، همه چیز خلاصه در انتظار است، انتظار انتظار است... .

 




لیلا ::: پنج شنبه 98/4/20::: ساعت 12:19 عصر


   مدتها بود که می دانست اما انکار می کرد. نه آنکه او نخواهد اما دلش می خواست که رفتنش را انکار کند، درست مثل وقتی که عاشق شدنش را انکار می کرد. گاهی پذیرفتن سخت است، اما سخت تر از پذیرفتن گفتن است. گاهی نمی شود گفت، نه آنکه گوشی نباشد که بشنود، نه، گاهی گفتن سخت است. بعضی حرفها را می شود گفت، بعضی ها حرفها را می شود فهمید اما بعضی حرفها هم گفتنش سخت است هم شنیدنش. هر چقدر هم با کسی صمیمی باشی، هر چقدر هم با کسی راحت باشی باز هم بعضی حرفها خاصند.

  دیگر جایی برای انکار نمانده بود، حقیقت مقابل چشمانش ایستاده بود. اشک از چشمانش سرازیر می شد. تا وقتی انکار می کرد، انکار بغضی بود در گلویش، اما همان لحظه که پذیرفته بود اشک امانش نمی داد. او که دنبال چاره نبود دیگر کار از کار شده بود. او فقط می خواست حرف بزند. می خواست با کسی درد دل کند اما به چه کسی می توانست بگوید؟ او که از اول همه چیز را پنهان کرده بود حالا که دیگر به آخر ماجرا رسیده بود به چه کسی می توانست بگوید؟ انگار این درد را فقط برای قامت او دوخته بودند. بیشتر از حقیقت، حماقت دلش را می سوزاند. چرا دلش سریده بود که حالا تکه های شکسته ی دلش را با تکه های خرد شده ی غرورش بخواهد جمع کند؟ اگر دلش را میان دستانش محکم گرفته بود... اگر جلوی چشمانش را همان لحظه ی اول گرفته بود... اگر به احساسش پا نداده بود... اگر خیال نبافته بود... اگر رویا ندیده بود... اگر... می توانست برای تمام عمرش اگرها را بشمارد، اما مگر اگرها درمان دردش می شدند؟

   چشمانش در تنهایی سردش چرخید تا در نگاه آشنایی خشکید. او با چهره ای از جنس دردش و نگاهی از جنس تنهاییش به او زل زده بود، او از توی آیینه نگاهش می کرد. سکوت لبانش را شکست. می دانست که او می داند اما می گفت تا سبک شود، شاید به سبکی یک پر. شبنم اشک در گل چشمانش نشست. و گفت از گفتنیها و نگفتنیها. و گفت حجم تنهاییش را و درد سینه اش را و گفت عشق روز اول و شکست روز آخرش را.

   بغضش ترکید، باران اشک گونه های تکیده و پژمرده اش را تر کرد، چشمانش بارید تا زمانی که آسمان ابری دلش آرام گرفت. به خودش که آمد شب چادر گلدارش را به آسمان کشیده بود. او لبخند زد نگاه آشنای آیینه هم به او خندید. شاید حجم درد سینه اش کم نشده بود اما او حرف زده بود، او از دردش با یکی گفته بود، بدون آنکه نگران شماتت کسی باشد، بدون آنکه کسی سرزنشش کرده باشد. او دیگر سبک شده بود، سبک مثل پر.

 




لیلا ::: چهارشنبه 98/4/19::: ساعت 11:23 عصر


رود
از داغ دوری
دریا گریست
و هق هق گریه هایش
سیل شد
تا شاید
به گوش
دریا برسد

 




لیلا ::: چهارشنبه 98/4/19::: ساعت 6:44 عصر


فیثاغورث می گفت فلک می چرخد، اما نه، فلک چرخ نیست،
خط است، اما راست نیست، کج و معوج است.
فلک بازیگری قهار است و برای هر کسی نقشی بازی می کند،
بازی فلک است،
آنکس که از اسب می افتد دیگر بلند نمی شود،
حتی اگر برخیزد دیگر سوار اسب نمی شود،
حتی اگر سوار اسب شود دیگر آن سوارکار نمی شود.
فلک داغ روی داغ می گذارد،
فلک زخم روی زخم می زند،
فلک نمک به زخم می پاشد،
زخم درمان نمی شود،
حتی اگر درمان شود،
جایش برای همیشه می ماند.
فلک یکی را می خنداند و دیگری را می گریاند،
چشم خندان نمی گرید و آنکه می گرید با خنده بیگانه است.
می گویند سخت ترین طوفانها هم می گذرد،
آری می گذرد اما ویرانیش بر جای می ماند.
می گویند سالهای سیاه می گذرد،
آری می گذرد اما سپیدی موی، شکستگی قلب، خستگی جسم، فرسودگی روح هم می ماند.
فیثاغورث اشتباه کرد، فلک چرخ نیست،
بازی فلک بازی چرخ و فلک هم نیست.

 




لیلا ::: چهارشنبه 98/4/19::: ساعت 1:5 عصر


   من نمی خواستم باشم، ولی هستم. این جمله ای آشناست برایمان وقتهایی که در زندگی کم می آوریم. ما زندگی را انتخاب نکردیم، ما برای زندگی انتخاب شدیم. زندگی را برای ما تعریف نکردند، شاید برای اینکه کسی تعریفی از آن ندارد. زندگی برای هر کسی معنای خودش را دارد. هر کسی زندگی را آنگونه که تجربه کرده است تعریف می کند. اما یک چیز حقیقت است، زندگی سخت است. لحظه های تلخ و سخت زندگی سیار بیشتر از لحظه های شیرین آن است. زندگی هرچقدر هم موافق طبع آدمی باشد باز سرما، گرما، تابستان، زمستان، بیماری، دلهره، ترس و ... در این زندگی همه و همه رنجی است بر دوش آدمی. زندگی چیست؟ چه کسی می تواند به این سوال پاسخ دهد. این سوال شاید اساسی ترین سوال یک انسان باشد، اما سوالی است با هزاران پاسخ و نه شاید سوالی است بی پاسخ.

   اکنون در همین نقطه از زندگی که ایستاده ایم اگر بازگردیم و به پشت سر بنگریم چه چیزی می بینیم؟ رنجها و تلخیهای زندگی را؟ شادیها و خوشیها را؟ چرا بیشتر آدمها زندگیشان را تلخ و سخت توصیف می کنند؟ اگر از تک تک آدمها بپرسیم زندگی چیست چه می گویند؟ شاید کسی بگوید زندگی یک عمر دویدن بیهوده و رنج بی حاصل باشد، زندگی سراسر رنج است(درد جاودانگی)، زندگی تلاش برای یک لقمه نان بدون لحظه ای آسایش است، حسرت گذشته و ترس از آینده، خیانت دوستان و مرگ عزیزان و ... است. آری و زندگی همه ی اینهاست و غیر از این هم است. تلخیهای زندگی بزرگند اما آیا شادیهای زندگی هم بزرگ هستند؟ موفقیت، دوست داشتن و دوست داشته شدن، ازدواج و تولد یک نوزاد و ... اینها شادیهای بزرگ زندگی است. 

   اما زندگی زیباییهای کوچک هم دارد، کوچ پرنده ها، نم نم باران، برف سفید، آواز گنجشکها، رویش شکوفه ها، ریزش برگها، ... . شاید زندگی همین زیباییهای کوچک باشد. زندگی هر چه که هست ما برای آن انتخاب شدیم. شاید اگر غایتی و هدفی برای زندگی در نظر بگیریم، اگر برای خودمان از زندگی تعریفی داشته باشیم، آن موقع می توانیم زندگی و سختیهایش را تحمل کنیم، می توانیم زندگی را با همه ی شادیها و غمهایش بپذیریم.

   خداوند در قران می فرماید: من جن و انس را نیافریدم مگر اینکه مرا پرستش کند(ذاریات؛55). هنگامی که به ناکامیها و شکستهایی که در زندگی متحمل می شویم و درد و رنجی که در این جهان به دوش می کشیم، نگاه می کنیم به معنای واقعی این آیه پی می بریم. ما خلق نشده ایم مگر برای عبادت خدا. اما قصه این است که خدا به عنوان مبدا و منشاء تمام نیکیها و متعالی از هرگونه کجی و کاستی چه نیازی به عبادت ما دارد؟ خداوند در قران می فرماید: عبادت شما به سود خود شماست و خود نیازی به عبادت شما ندارد(زمر،7). آری شاید (زندگی باغ تماشای خداست). " زندگی این جهان جز بازی و سرگرمی نیست "(انعام،32). سختیها و رنجهای زندگی، حتی شادیها و خوشیها اگر برای خدا باشد، زندگی رنگ و بوی دیگری می گیرد.

 




لیلا ::: سه شنبه 98/4/18::: ساعت 8:37 عصر


خانه ی دلم چقدر آشفته است،

همه چیز درهم و برهم است،

تنهایی هایم در دلتنگیهایم قاطی شده است،

روی خاطره هایم غبار نشسته،

آینه ی احساسم زنگار گرفته،

دفتر خاطره هایم گم شده است،

آلبوم عکسهایم را پاره کردم و

تکه هایش روی فرش دلم پخش شده است.

چه آشفته بازاری ست دلم.

راستی جاروی بی خیالیم را کجا گذاشته ام؟

دستمال نمی خواهم،

نمی خواهم غبار خاطره هایم را پاک کنم،

نمی خواهم برق بیندازم خاطره هایم را

و دوباره گریه کنم

به آن خاطره های تلخ

آب و آبپاش می خواهم

که بشویم دلم را

از همه ی خاطره ها

و فراموش کنم

یکی بود

یکی نبود

و فقط در خاطرم

نگه دارم

 غیر از خدا هیچ کس نبود ... .

 




لیلا ::: سه شنبه 98/4/18::: ساعت 12:37 عصر


     همه ی ما در زندگی مشکلاتی داشته ایم و داریم. گاهی با خودم حساب می کنم و روزی را به یاد نمی آورم که دغدغه ای در آن روز نداشته ام. اما گاهی دغدغه ها کم رنگند و زیاد ذهن را به چالش نمی کشند ولی گاهی بعضی از روزها، بعضی از دغدغه ها دمار از روزگارمان در می آورند، آنقدر ذهنمان را درگیر می کنند که آدم از خورد و خوراک می افتد که بماند، آدم از خلق و خو هم می افتد، آنوقت خود من یکی؛ بداخلاقی می شوم که صد رحمت به یکی... . چند روز گذشته درگیر مشکلی بودم مثل همه ی آدمها. وقتی راه حلی برای مشکلی وجود داشته باشد، یا راه حلی پیدا شود خوب است، هر چند آدم رندگیش تلخ می شود و سخت می گذرد، اما پایان خوش تلخی را از یاد آدم می برد. اما اگر راه حلی نداشته باشد آن وقت چه باید کرد؟ جواب شاید صبر باشد، اما به قول بابا طاهر:

     به ما گفتند صبوری کن صبوری                              صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد

    وقتی صبر نباشد آنوقت یاس سراغ آدم می آید. همه ی ما یاس را تجربه کرده ایم اما شاید کمتر متوجه آثار بد آن شده ایم. همیشه فکر می کردم که چرا نامیدی از رحمت خدا گناه است؟ در این چند روز گذشته با مشکلی که داشته ام وقتی متوجه شدم که هیچ راه حلی ندارد و هر طرف که رو کردم به در بسته خوردم، حالم شبیه حال پرنده ای بود که در قفس افتاده باشد اما قفسی که دری ندارد، به هر طرف که رو کردم نامید بازگشتم و بعد تازه حال کسانی را که خودکشی می کنند دریافتم. اگر نامیدی به اوج رسد و پایه های ایمان را محکم نکرده باشیم خودکشی هم ممکن می شود. چه کسی جز گمراهان از رحمت پروردگارش نامید می شود (حجر،56). نامیدی، انگیزه ی جنگیدن را می گیرد، انسان را از درون می خورد و به نابودی کامل می کشاند. آدم که نامید شود دنیا و آخرتش را یکجا به آتش می کشاند و شاید برای همین است که نامیدی از رحمت خداوند گناه است. وقتی هیچ دری باز نباشد و هیچ کاری هم از ما ساخته نباشد اگر خدا هم نباشد تباه انسان حتمی است، اما باور و امید به خداوند همچون چراغی است که در تاریکترین شب های ظلمانی نیز خاموش نمی شود. بزودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خوشنود شوی (ضحی،5) و این آیه ای است که من در یاس و نامیدی تکرار می کنم.

 




لیلا ::: دوشنبه 98/4/17::: ساعت 11:16 عصر


  گاهی فکر می کنم می ارزد، زندگی، بودن، نفس کشیدن در این دنیا می ارزد، یعنی اگر انتخاب با خود من بود هرگز بودن را و زندگی کردن را انتخاب نمی کردم. روزهای زندگی را مرور که می کنم، برای تجربه هایم قیمت گزافی پرداخته ام، گاهی غرورم شکسته، گاهی دلم شکسته، گاهی روحم آزرده شده، گاهی حرفها برایم سنگین تمام شده، گاهی استرس، گاهی اضطراب، گاهی دلشوره، گاهی بی خوابی کشیده ام، گاهی ترسیده ام و از شدت ترس قلبم کم مانده از حرکت بایستد، گاهی چنان دچار اضطراب و دلشوره شده ام که قلبم با چنان شدتی زده که گمان کرده ام صدای تپشش گوشم را کر می کند.

   این تجربه ها فقط مال من نیست، حافظ هم روزی گفت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود، زنهار از این بیابان و این راه بی نهایت. ترسها، دلهره ها، اندوه و غمها، زخمها و دردها تجربه ای همگانی ست، هر چند درد داریم تا درد، زخم داریم تا زخم، ترس داریم تا ترس، اما درد در درد بودن، زخم در زخم بودن و ترس در ترس بودن هیچ یک فرقی با هم ندارند. همه بودنند و همه هستند و  بودنشان و هستشان یکی ست.

   براستی دنیا اگر خدایی نداشت، دنیا اگر دست خدا نبود، اگر آن بالا خدایی نگاهمان نمی کرد، اگر پشت ما نمی ایستاد، اگر نمی گفت من هستم با یاد من آرام باش، اگر نمی گفت دلت با من قرص باشد، آن وقت دنیا به چه چیزی می ارزید؟ شاید بگویید عشق هست، مهر فرزند هست، لبخند هست، زیباییهای دنیا هست، اما هیچ یک آنجا که تویی و تنهاییت نیستند، آنجا که تویی و دردهای نهانیت نیستند، و فقط همین نیست، داشتنهای دنیا، زیباییهایش، خنده هایش در برابر دردها و نداشتن ها و گریه هایش اندک است. یک شبانه روز بخندی یادت نمی ماند، یک لحظه بترسی چنان که دنیا در برابر چشمانت تیره و تار شود تا ابد در خاطرت می ماند.

   دنیا فقط یک چیز دارد، یک کس دارد که به همه ی داشتهای دنیا و همه ی نداشته هایش، به همه ی خنده ها و گریه هایش، به همه ی زیباییها و زشتهایش می ارزد و آن خداست. و چه بی چیز و چه تنهاست آن کس که خدا ندارد.

 




لیلا ::: دوشنبه 98/4/17::: ساعت 12:12 عصر


ای کاش

زندگی هم فیلم بود

آنجا که

پرنده ای تیر می خورد

آنجا که

کودکی زمین می خورد

یکی می گفت کات

آنجا که

جنگ بود

بمب ها دروغ بود

اشک ها مصنوعی بود

شکستن دلها

قصه بود

و رنج و دردها

نقش روی پرده بود

ای کاش

زندگی هم فیلم بود...

 


 

 



لیلا ::: یکشنبه 98/4/16::: ساعت 11:47 عصر


    می گویند عشق چشم و گوش را کور و کر می کند، آری راست می گویند عشق بیشتر از اینها هم می کند. مگر مجنون نبود؟ مگر  مجنون یکی بود؟ تا دلت بخواهد مجنونها و داستانها داشته ایم. در راه عشق هر جور که ببینی نوش است، هر زخم که به دلت بنشیند شهد است. زخم ها زیبایند، آری این نشانه ی جنون است اما حقیقت دارد، زخمها زیبایند و زیباتر آنکه زخم، زخم عشق باشد. و چه زیبا گفت شاعر (عشق و زخم از یک تبارند، حسین منزوی).

   عشق فقط زخم نمی زند، عشق بر سر دار می برد. عشق تاوان دارد؛ هر چه عاشق تر تاوانش سنگین تر. هر کسی که گفته است شش ضمیر داریم اشتباه کرده است، در عشق منی نیست، تویی نیست، ما و شمایی هم نیست، عشق فقط یک ضمیر دارد و آن یاهو است و همه اوست و غیر او نیست.

   عشق از کجا شروع می شود؟ چگونه در وجودت ریشه می دواند؟ چگونه همه ی وجودت را پر می کند؟ نمی دانی، پاسخی وجود ندارد. عشق حساب و کتاب ندارد، با عقل کاری ندارد. فقط یک لحظه است و آن لحظه می فهمی که عشق همه ی وجودت شده است و آن لحظه تازه آغاز است. هر جور که ببینی، فدای او می شود، هر زخم که بر دلت بنشیند، فدای او می شود، هر چه از دست برود فدای او می شود و بالاخره آن لحظه می رسد، لحظه ای که می بینی جز وجودت هیچ از تو نمانده است و خودت هم فدای او می شود و این است معنی یاهو و فقط او و غیر او هیچ نیست.

 

 




لیلا ::: یکشنبه 98/4/16::: ساعت 9:10 عصر

<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 334
بازدید دیروز: 315
کل بازدید :346801
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<