سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


   حساب خویش را محاسبه می کنم، پیش از آنکه حسابم را محاسبه کنند، (اى بندگان خدا، خود را بسنجید، پیش از آنکه شما را بسنجند و از خود حساب بکشید، پیش از آنکه از شما حساب کشند و نفس بر آورید، پیش از آنکه گلویتان را بفشارند. سر فرود آورید، پیش از آنکه بزور به سر فرود آوردن وادارتان سازند خطبه 90 نهج البلاغه). دار و ندارم را مرور می کنم، سقف آسمانت، سقف خانه ام و پایپوش پاهایم وسیله ی رفتنم و چه سفرها کرده اند پاهایم، از زمین به عرش رسیده اند، به سجدگاه رسیده اند و ایستاده اند به خضوع در برابرت که مالک تمام هستی تویی.

   اما خدای دل، دلم را گاه گاهی گم کرده ام، در روزمرگیها و شلوغیهای زمین، در فریاد صداها، در بوق ماشینها، در هیاهوی خبرها. خدای دل، دلم را گاه گاهی گم کرده ام در تماشای زرق و برق شهرها و چراغهای و روشناییهای دروغینش ... . خدای دل، دلم را گاه گاهی جا گذاشته ام در نیمکتی، غم و درد را با خود برداشته و برده ام و دلم را جا گذاشته ام و یادم رفته است که درد و اندوه، داشتن ها و نداشتن ها همه دروغ است و حقیقت تویی و آنچه که به تو ختم می شود. راه آمده ام را نگاه می کنم، راه طولانی آمده ام، از خستگیهایم می دانم راهم طولانی بود ولی نگاه که می کنم گذر زمان مثل گذشتن آب است در بستر رود و چقدر درست گفت که زود دیر می شود. خدای دل، نمی دانم کی و چگونه به آخر این راه می رسم اما می دانم که آن روز و آن لحظه خواهد رسید. خدای دل، اگر گاه گاهی دلم را گم کرده ام، گاه گاهی دلم را جایی جا گذاشته ام تو ببخش که تو خدای دلهایی.

 




لیلا ::: یکشنبه 98/4/16::: ساعت 11:59 صبح


نیمکتی در پارک

شاخه گلی در دست

هوایی که ابری است

و آسمانی که رو به تاریکی می رود.

گلبرگ اول: می آید

گلبرگ دوم: نمی آید

...

...

...

نیمکتی خیس

دستانی خالی

بارانی که می بارد

تاریکی شب

و گلبرگهای باران خورده و ریخته بر روی نیمکت خالی

همه می گویند او نمی آید... .

 




لیلا ::: شنبه 98/4/15::: ساعت 11:36 عصر


   بعضی چیزها مهمند، اما همیشه آنقدر بوده اند که ساده و پیش پا افتاده شده اند، فراموش شده اند و یا شاید اهمیتشان را از دست داده اند. مثل واژه ها، وازه هایی که ساخته می شوند، به کار برده می شوند و هستند و اگر نبودند چه می شد؟ خیلی از واژه ها مهمند، نه برای اینکه فقط به آدمها تعلق دارند، برای اینکه گویای حال و حس انسانند. مثل خستگی، کلافگی یا خیال و رویا. مسلما حیوانات هم خسته می شوند اما درباره ی خستگیشان حرف نمی زنند، شعر نمی گویند. اما خستگی برای آدمها معنای دیگری دارد، آدمها فقط از کار، از فشار و سختی خسته نمی شوند، از یکنواختی و روزمرگی هم خسته می شوند، آدمها از یکجا ماندن هم خسته می شوند، حتی رفتن و سفر هم اولش خوش است طولانی که شود از آن هم خسته می شوند، از خوشی خسته می شوند، از غم و ناراحتی هم خسته می شوند. انگار آدمها به دنیا آمده اند که از همه چیز خسته شوند.

   از واژه های دیگری که به آدمها تعلق دارد، رویا است، خیال پردازی است، آدمها از رویا دیدن، از خیال بافتن خسته نمی شوند. گاهی رویاهایشان هدف زندگیشان می شود و گاهی خیالهایشان آرزوی زندگیشان. رویاها به انسان امید می دهد؛ امید به آینده. خیالها به انسان نوید می دهد؛ نوید روزهایی که خواهد آمد. رویاها به زندگی آدمها رنگ می پاشند. آدمی که خواب فرداهای شیرین را می بیند با طوفان امروز زندگیش از پا در نمی آید. آدمی که رویا دارد در تاریکترین سیاهچال هم نمی میرد. آدمی که رویا دارد در قفسی کوچک هم خواب پرواز می بیند. مگر تمام اختراعات آدمها از رویاهایشان نشات نگرفته است؟ خیال و رویا مثل رنگهای شادی هستند که در پس زمینه یک صفحه ی سیاه پنهان است. وقتی رویاها اینقدر زندگی ها را تغییر می دهند چرا کودکانمان را از رویا و خیال بافتن برحذر می کنیم؟ آدمی که رویا ندارد مرده ای بیش نیست. 

   آدمها شاید رنگی باشند، شاید زندگیهایشان رنگارنگ باشد، اما واژه ها در زندگی همه ی آنها یک رنگ دارد. در روزهای سخت خستگی، در روزهای تلخ زندگی می توان رویا دید، رویای فرداهای روشن... .

 




لیلا ::: شنبه 98/4/15::: ساعت 7:20 عصر


   گاهی غریبی و اسیر غربت، دلت که می گیرد جایی، کسی، آشنایی می خواهی تا کمی بار دل سبک کنی، حرف بزنی، درد دل کنی. گاهی رازی در سینه داری، حرفی داری که کسی محرم برای شنیدنش نیست یا گوشی برای شنیدن نیست، گاهی دلت می گیرد، بی هوا می گیرد می خواهی جایی بنشینی، کمی با خودت، دلت، چشمهایت، اشکهایت خلوت کنی اما نمی خواهی نگاهی خیره به تو باشد، یا کسی چشم به تو بدوزد و خلوتت را خراب کند. گاهی دردی داری که کسی درمان نیست، یا درمانی برایش نیست و دنبال کسی می گردی که برایت دست بلند کند و پیش خدا دعایت کند و درمان درد تو را بطلبد. آری در این لحظه ها نشستن در حرم و خلوت کردن با صاحب حرم می چسبد. گوشه ای از حرم بنشینی و رازها و حرفها بگویی و بدانی گوشهایی هستند که بی منت می شنوند و دلت را آرام می کنند.

  دهه ی کرامت است، میلاد سه تن از فرزندان حضرت امام موسی کاظم(ع) که میهمان ایرانند و حرمهایشان خانه ی امن و پناه دلهای عاشقان است. دهه ی کرامت با میلاد حضرت معصومه آغاز می شود. حضرت فاطمه معصومه (ع) در اوّلین روز ماه ذى القعده سال 173 هـ ق،  25 سال بعد از تولد حضرت امام رضا (ع) در شهر مدینه منوّره چشم به جهان گشود. حضرت معصومه (س)، معصوم به معنایی که در مورد پیامبران و امامان به کار می رود نبوده است، امّا ایشان دارای طهارت روح و کمالات معنوی بالایی بودند، به گونه ای که به زائرانش وعده بهشت داده شده است (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 14، ص 576). حضرت معصومه یک سال بعد از هجرت تبعید گونه حضرت رضا (ع) به مرو، در سال 201 هجری قمری، به شوق دیدار برادر به طرف خراسان حرکت کرد و در شهر قم بر اثر بیماری در گذشت. حضرت معصومه تفسیر معصومیت است، تفسیر غربت و غریبی ست.

   نامش احمد فرزند امام موسی کاظم (ع) است، دوستدارانش او را شاه چراغ می خوانند و مشهور به سید السادات است، او نیز پس از آمدن امام رضا( ع) به ایران آمد اما با شنیدن خبر شهادت امام رضا در شیراز ماند و در همانجا به شهادت رسید. تاریخ دقیق تولد حضرت احمد بن موسی شاه چراغ سلام الله علیه مشخص نیست. اخیراً در شورای فرهنگ عمومی استان فارس نامگذاری یک روز به نام بزرگداشت آن حضرت مطرح شد و متولیان امر تصمیم گرفتند که روز تولد آن حضرت را به عنوان مراسم بزرگداشت انتخاب کنند. لذا برای مشخص شدن روز دقیق تولد، مورخان و محققان تحقیقات خود را آغاز کردند. اما پس از بررسی های به عمل آمده کارشناسان به این نتیجه رسیدند که روز تولد حضرت شاه چراغ بدرستی مشخص نیست و در این خصوص نقلهای متفاوتی وجود دارد. از این رو تصمیم بر این شد که در دهه کرامت یعنی حدفاصل تولد حضرت معصومه سلام الله علیها و امام رضا علیه السلام یک روز به عنوان روز بزرگداشت حضرت احمد بن موسی «شاه چراغ» تعیین شود(سایت پایگاه اطلاع رسانی حوزه).  وقتی پا به حرمش می گذاری بغض گلویت را می گیرد، نمی دانی تو غریبی که درد دلهایت را به حرمش برده ای یا او غریب دور از وطن مانده است. دلت تمام بهانه هایش را یک جا اشک می کند و صورتت را می شوید تا ابرهای گرفته ی دلت ببارد و آسمانش صاف شود و چه سبک می شوی پس از زیارتی و پس از خلوتی در حرمش.

    حضرت علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم شیعیان جهان در تاریخ 11 ذی القعده سال 148 هجری قمری در مدینه منوره به دنیا آمد. پدر آن حضرت امام موسی کاظم و مادرشان نجمه خاتون می باشد. جشنهای دهه ی کرامت با میلاد حضرت معصومه آغاز و با میلاد حضرت امام رضا خاتمه می یابد.

   وقتی از امام رضا می گویی ناخواسته دلت به سوی حرمش پر می کشد، صحن آزادی بنشینی و به گنبد طلایی حرمش چشم بدوزی، دلت هر چقدر غمگین باشد، هر چقدر بار غم روزگار بر دوشهایت سنگینی کند، همان که دمی در حرمش خلوت کنی ، همه ی قیل و قال دنیا یکجا فراموشت می شود. حرمش آرامشی دارد که در هیچ جای دیگر چنین آرامشی را نمی توانی پیدا کنی. سلام می کنی، محو تماشای گنبد حرمش می شوی و عطر حضورش را نفس می کشی و زیر لب صدایش می کنی و چه آشناست نامش. یا امام رضا...

 


 

 



لیلا ::: شنبه 98/4/15::: ساعت 12:18 صبح


همه ی حرفهای من 

پشت یک سکوت است

کاش زبان سکوت

را می دانستی

تا تمام

شعرهای نگفته ام

را از سکوتم

بخوانی

 




لیلا ::: جمعه 98/4/14::: ساعت 7:14 عصر


در من پرنده ای بود

شوق پرواز داشت

صیاد شدی

پر پروازم را چیدی

در من پرنده ای بود

که اکنون

اسیر قفس است

 




لیلا ::: جمعه 98/4/14::: ساعت 7:8 عصر


   سوگند به قلم و آنچه می نویسند(1، قلم)، چرا سوگندبه قلم و به آنچه می نویسد؟ می گویند قلم مقدس است، اما چه قلمی و چه نوشته ای؟ آیا این سوگند یک سوگند عام است که هر نوع قلم و هر نوع نوشته ای و هر نویسنده ای را در بر می گیرد؟ نه مسلما. قلم و نوشته و نویسنده داریم تا قلم و ... . گاهی قلمی در دستی جنگی به پا می کند و جهانی را می سوزاند، گاهی قلمی در دستی حکمی می شود و بی گناهانی را به مرگ می کشاند، گاهی قلمی در دستی گوساله ی سامری می شود( داعش، بوکوحرام و...) و ملتی را به گمراهی و عناد و کفر می کشاند. گاهی قلمی در دستی حق را می کشد و ناحق را به حق جلوه می دهد. پس خداوند به هر قلمی و هر نویسنده ای سوگند نمی خورد.

    قلم آنگاه مقدس است که اشکی را از چشم یتیمی پاک کند، حقی را از ظالمی بگیرد، راستی را از کژی نشان دهد، باری را از دوشی بردارد، راه را از بیراه نشان دهد، آتش جنگی را فرو نشاند. قلم در هر دستی مقدس نیست، قلم آنگاه که سبب روشنگری شود، آنگاه که ملتی را بر علیه ظلم بیدار سازد، آنگاه که عدالتی را اجرا کند، قلم آنگاه مقدس است.

   قلم در دست عالمی که ملتی را از جهل بیدار سازد مقدس است، قلم در دست عادلی که عدالت را با قلمش اجرا کند مقدس است، قلم در دست اهلش مقدس است. خداوند در قران می فرماید: (و اگر همه درختان روی زمین قلم شود، و دریا برای آن مرکّب گردد، و هفت دریاچه به آن افزوده شود، اینها همه تمام می‌شود ولی کلمات خدا پایان نمی‌گیرد؛ خداوند عزیز و حکیم است. لقمان، 27). خداوند که منشا علم است و علت هر علمی و حکیمی که علم و حکمتش را پایانی نیست برای او قلم و آنچه می نویسد مقدس است. اما زمانی هم که قلم در راه خدا و برای او به کار گرفته شود ارزش می یابد. امام صادق(ع) فرمود: ( زمانی که روز قیامت شود، خداوند عزیز و حکیم مردم را در یک جا جمع می‌کند و ترازوهای عدالت گذاشته می‌‌شود و خون شهیدان با قلم دانشمندان وزن‌‌کشی می‌‌شود، پس قلم عالمان بر خون شهیدان برتری می‌‌کند. من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص 398 – 399). چه سرهایی که برای نوشتن از حق  بر سر دار رفته اند و چه دستهایی که برای نوشتن از عدالت بریده شده اند.

   قلم که در دست می گیری حتی اگر از زیباییهای طبیعت بگویی، از گل و درخت و چشمه سار قدرت خدا را به توصیف کشیده ای، از جنگل و سرسبزیش، از دشت و گلهایش، از رود و آبهای جاری و زلالش و از دریا و دنیای زیر آبش ناخودآگاه عظمت خداوند را تصویر کشیده ای و با زبان بی زبانی از بزرگی و قدرت خدا گفته ای و هر آنچه از خداوند و عظمتش بگویی باز هم قطره ای در برابر اقیانوس است. (اگر دریاها برای (نوشتن) کلمات پروردگارم مرکّب شود، دریاها پایان می‌گیرد. پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان یابد؛ هر چند همانند آن (دریاها) را کمک آن قرار دهیم، کهف، 109). پس هر کس که قلم در دست می گیرد و می نویسد باید سوگند خداوند را به یاد داشته باشد که قلم و آنچه می نویسد سوگند پروردگار است و از آن پرسیده خواهد شد.

 


 




لیلا ::: جمعه 98/4/14::: ساعت 3:4 عصر


چه کسی می گوید

ماهی ها

غرق نمی شوند

ماهی هایی را دیدم

که در غصه

غرق شدند

 




لیلا ::: جمعه 98/4/14::: ساعت 12:13 عصر


    معجزه ی عشق است دیگر همه چیز را می شود فدا کرد. این هم فدای سرت. چند بار این جمله را گفته ام؟ از کجا، از کی این جمله را ورد زبانم کرده ام؟ تو می دانی فقط ورد زبانم نیست، حقیقت است، از ته دلم می گویم. وقتی می گویم فدای سرت یعنی فدای سرت. نمی گویم حرفهایی که می شنوم سنگین نیست، یا نمی خواهم بگویم حرفها آزارم نمی دهد اما در مقابل داشتن دل تو مهم نیست. دلت برای من که باشد، همه ی حرفها، سرزنشها، زخم زبانها همه فدای سرت.

   معجزه ی عشق است دیگر همه چیز را می شود فدا کرد. این هم فدای سرت. نداشته هایم زیاد است و داشته هایم کم. شاید در این روزگار بی روزگار که سختی از در و دیوارش می بارد، که روزگار به کام همه تلخ می گذرد نمی گویم نداشته هایم مهم نیست، نمی گویم که داشته های اندکم آزارم نمی دهد اما در مقابل داشتن تو ارزش نداشته ها کم می شود، سختی روزگار کم رنگ می شود. تو که برای من باشی همه ی نداشته هایم فدای سرت. داشتنت گنجی است که با همه نداشته هایم برابری می کند.

   معجزه ی عشق است دیگر همه چیز را می شود فدا کرد. این هم فدای سرت. زندگی پر از حسرت است، حسرتهای کوچک و بزرگ. البته حسرت حسرت است، کوچک و بزرگ ندارد، کم و زیاد ندارد. حسرت چه یکی، چه هزار هزار حسرت است دیگر. نمی گویم برای حسرتهایم دلم نمی گیرد، نمی گویم برای حسرتهای دلم آه نمی کشم. اما همه ی حسرتهای دلم فدای سرت. تو که باشی، تو بخندی همه ی حسرتهای دلم فدای سرت. لبخند تو با همه ی حسرتهای دلم برابر است.

   معجزه ی عشق است دیگر همه چیز را می شود فدا کرد. این هم فدای سرت. هر بار که روزگار سنگ بزرگ مشکلات را در برابرم می گذارد، هر بار که راه رفتنم سد می شود همان جا، در همان نقطه می ایستم، حتی اگر از پا هم بیفتم باز هم مهم نیست، فدای سرت. تو که باشی سنگها که سهل است صخره ها و کوهها را هم می توانم از راه بردارم. نمی گویم سختی زندگی، سنگ مشکلات بر روی دوش من سنگینی نمی کند، نمی گویم کم نمی آورم، گریه نمی کنم. اما باز هم کوه مشکلاتم، صخره های سختیهای زندگیم فدای سرت. تو باش کوهها و صخره ها بودنشان مهم نیست. تو فقط باش، با من باش، دلم را به بودنت گرم کن، و هر چیز غیر از تو فدای سرت.

   معجزه ی عشق است دیگر همه چیز را می شود فدا کرد. این هم فدای سرت. همه در زندگی کمبودهایی دارند، نقصها و ترسهایی دارند، اما وقتی ترسم را، نقصم را، کمبودم را چماق می کنند و ناعادلانه بر سرم می کوبند، چه کسی می تواند ادعا کند که حتی سر سوزنی، دلش نمی شکند. من هم نمی گویم دلم نمی شکند، نمی گویم غصه در دلم تلنبار نمی شود، نمی گویم حتی ککم هم نمی گزد، نه اگر اینها را بگویم به تو و به خودم دروغ گفته ام، می شکنم، غصه می خورم. اما تو هستی و بودنت برای من یعنی همه چیز، همه کس و باز هم همان یک جمله را تکرار می کنم این هم فدای سرت. تو که باشی، کمبودهایم، ترسهایم، نقصهایم با تو هیچ می شود، با تو بی معنی می شود. نمی دانم می دانی که تو را می پرستم. نمی دانم می دانی که بیشتر از آنکه حتی خودم بدانم دوستت دارم. و در مقابل چنین دوست داشتنی همه ی وجود من فدای سرت.

 




لیلا ::: پنج شنبه 98/4/13::: ساعت 11:35 عصر


این روزها

دنیای آدمها

عجیب

شبیه دنیای ماهی ها

شده است

آدمها

مثل ماهی ها

در سکوت زندگی می کنند

در سکوت درد می کشند

 در سکوت می میرند

 




لیلا ::: پنج شنبه 98/4/13::: ساعت 8:10 عصر

<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 354
بازدید دیروز: 315
کل بازدید :346821
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<